ویران بیدار

فکر میکنم آدمی بیشباهت به لیوانی نیمه پر نیست. گاهی اوقات ما نیز لبریز میشویم، از روزها پس از روزها. وجود ما بر شانههایمان سنگینی میکند. مدام فکر میکنیم چه میشود اگر ساخته شده باشیم برای هیچ و پوچ. همین میشود که میگردیم به دنبال آنچه صدایش میزنیم استعداد و علاقه، بعدها در مییابیم نواختن ساز و قلمو به دست گرفتن کافی نیست؛ پای ارزشهای مهم تر در میان است. با پول حصاری به دور خود میسازیم، شاید که از فکر خواستههایمان در امان بمانیم.
کابوس حقیقی را در انتظارات و ترس را در چشمان ناامید عزیزان میبینیم. اینجاست که با خودمان فکر میکنیم پس اخرش که چه؟ اگر رستگاری در سودمند بودن است این دستان پر از آرزو اما دور از قلم و کاغذ چه میشوند؟ اما دیگر پرسش برای تو فایدهای ندارد. روشنایی به دیروز تعلق مییابد و تو هم میل به دیدار دوبارهاش نداری. سست میشوی، غمیگن و درمانده اما چشمانت گویای حالت نیست. خشمگین از همه و دور میشوی از هر آن کس که شاید تو را روزی میشناخت؛ پس به خواب میروی. برای چند وقتی فرار میکنی و در آخر با کوچکترین حرف و اعتراضی ویران خواهی شد. گریه میکنی و اشک میریزی و فریاد میکشی زیرا امروز میدانی تو را ساختهاند بهر رنج و درد و ویرانی.